پیش از هر چیز این نکته را بگویم که اصلا تصمیمی برای نوشتن مطلبی به مناسبت این شبِ با هم بودن را نداشتم.تنها دلیل آن را میتوانم “بازی وبلاگی بلاگنوشت” و فراخوان آن عنوان کنم.پس یک تشکر ویژه و مخصوص از آقای جم.
در یکی از دلایل این بازی وبلاگی آمده است که هر کس خاطرهای شاد نقل کند.خوب،به گمان بنده هر کسی شاید خاطرهای نداشته باشد،کس دیگری داشته باشد و یا اصلا اسمش چیز دیگری باشد!
خوب،مزاح کردم! اگر بخواهم بروم سر اصل مطلب،یلدا را این گونه شرح خواهم کرد :
یلدا برای من مثل هر شب دیگری بوده است ولی نه مثل هر روز دیگر!
شب یلدا شب لرز و دلهرهی شیرین درآمدن هندوانهی با هم بودنمان است.لرز آن لحظهای است که از خود میپرسی “آیا به یکدیگر آنطور که باید و شاید عشق ورزیدهایم؟با هم رو راست بودهایم؟ و به بیان این شب قشنگ،آیا با هم “به شرط چاقو" بودهایم؟”
آری،یلدای من هنداونهی با هم بودن است،نه بهانهای برای با هم بودن!
لحظاتتون در این شب قشنگ،هندوانهای!